کد مطلب:223638 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:219

مخمس دورائی رضویه
اثر طبع حضرت آیت الله علامه سمنانی مازندرانی دامت بركاته در 11 ذی قعده 1373



ز حسن مطلع رویت جهان گرفت قرار

صلای حسن تو را داده حق كرار و مرار



محاسن تو یكی نیست تا شود تكرار

هر آنكه كرد بحسن و كمال تو اقرار



قرار گیردی از مهر در دل احرار



شهنشها توئی آن شمس نه فلك پرور

تو ماه قدس نقابی بقاب قوس اندر



تو اختر علم حمدی و الهی فر

تو كهكشان وجودی و كشتی و لنگر



تو جائی و تنی و دل تو طره ی طرار



علی عالی فرزند موسی كاظم

امام هشتم هفت آسمان و نه طارم



مدار شش جهت و جد حجت قائم

رضا كه جز برضایش دلی نشد سالم



رضای یكتا اندر هزار و یك اسرار



تو در خصال و معالی نگو كه شیخ صدوق

چگونه كشف نموده از آن جناب حقوق



خدا قمیص رضا بافته بلطف و وثوق

كه چون محمد پوشد بقامت ممشوق



ز هر غمی برهد بد نه بیند از اضرار



دو آستینش لؤلؤ دو دامنش یاقوت

بغل زبرجد و جیبش فروغی از لاهوت



وزان قمیص رضا قدر وی رسد بثبوت

وزان رسل همه یابند ملكت و ملكوت



وز آن علی ولی گشته حیدر كرار



بلور زر فامش بد سجاف و از مرجان

بدیش طوق گریبان چو لاله نعمان



جهات شش گون از این شش اساس گشت عیان

فروغ جیبش شد نور جیب بن عمران



چو كردی آن ید بیضاء بسینه اش اقرار



بدین قیمص محمد(ص) نمود سیر حجب

وزان تو شش شرف دیگرش بخوان بكتب



ردای هیبت و تاج هدای و تكمه حب

چو نعل خوف و عضائی ز منزلت چو شهب



ازار معرفت واپسین و پار و پرار





[ صفحه 12]





چه شد قمیص رضا نام جامه بگزیدند

ز نامها چه ندیدند كز رضا دیدند



هزار و یك نه مگر نام قدس و تمجیدند

كنون كه نام رضا و قمیص سنجیدند



رضا بدل كش و خاك درش بدیده درآر



بزیر گنبد زرد و ضریح پولادی

چه بضعه ایست ز احمد ز جمله اولادی



بیكصد و چهل و هشت شد چه میلادی

چه والدی و چه مولودی و چه میلادی



كه بوی او ثمر آراست و روی او ظفر آر



حدیث مسندش از لا اله الا الله

بیان نموده بشرط اطاعت آن شاه



مرصعات قلمدان برون از هر راه

كه بیست و چهار هزاران بدی در آن درگاه



نوشته شرط ولا گشت در جهار و سرار



ز جاه شاه بهشت برین خراسان شد

دل حسود ز عباسیان هراسان شد



ز شاه مشكل هر بحر و هر برآسان شد

ز جن و انس و ملك بر سراسر آسان شد



زمین چمن شد و هفت آسمان بر آن مدرار



پیاله های زر و سیم ز آب كوثر پر

ز مشك و غالیه آكنده حقه ها از در



ز آبنوس ز صندل ز عاج چید سرر

همه بكار كنیز و غلام و خواجه و حر



اگرچه الحق مر تلخ كرد كام شرار



رضا نبود رضا گرچه از ولایت عهد

خلیفة الله حق بود تا لحد از مهد



ولی بكام جهان و جهانیان شد شهد

جز امر و نهی بمعروف منكرش بی جهد



ز نصب و عزل و سیاست همی بدی فرار



خلیفه راه رضای عموم باز نمود

بعید فطر ز شه خواهش نماز نمود



چو طوس نعره ی تكبیر برفراز نمود

بمنع شه پسر سهل را مجاز نمود



نگر كه ملك عقیمش چسان شدی غرار



كنیز زاده عجب نیست كار برده كند

خلاف قول سیه قلب روی چرده كند



زیان و سود نه زین كرده یا نكرده كند

شهنشهیكه مجسم دو سیره پرده كند



بیك اشارت سازد ده ابر در ادوار



شها تو را نه برای دو شعر خود جویم

هزار شعر برای تو خواهم ار گویم





[ صفحه 13]





تو مقصدی و تو مقصود گر رهی پویم

در دو راء روی شد گشوده بر رویم



بنام تو كنم این روزگا را امرار



شها قصیده زیبا برای چون تو كم است

هزار وصف زیم های فیض تو چونم است



هزار پشت خطیبان در این زمینه خم است

اگر من ازیم فیضت ننوشمی ستم است



مرا هر آنچه بود از تو شد مرار و كرار



شها بپیر غلامت ترحمی فرما

نه چشم مانده نه قوت تو رد نما بر ما



قوام زندگیم ساز كن كه دیگر ما

شدیم خسته از این روزگار بی شر ما



مراد عنصر صالح بفضل خویش برآر



رسیده عمر بهفتاد و پنج در خدمت

بپیر خادم دفتر سیاه كن رحمت



كراست جز تو و آباء و ولد تو عصمت

بگیر دستم در قول و فعل و در حكمت



كن از خزانه لطفت معاش ما امرار



رضا اگر نبدی دید كه جهان هستی

رضا نبود خدا در بر انس و جان بستی



رضا نبود نمی داد حق بما دستی

رضا نبود ملك یا فلك نه پیوستی



رضا نبود بدی نیستی در استمرار



چه معجزات كز آن دست كبریا سر زد

چه بینات كز آن لعل دلگشا بر زد



هزار كشتی طوفان گرفته لنگر زد

ز بحر و بر بركاتش بچرخ چنبر زد



كه جان ندیده زیان و جهان نیافت ضرار



ببصره رفت ز یثرب ز راه طی الارض

ز هر گروه عرایض بحضرتش شد عرض



بهر زبان بهم شرح داده سنت و فرض

ز گمرهی برهاندی و كرداد اهر قرض



سپس بكوفه روان گشت سید ابرار



بداد بار حضورش همه نصاری را

دمش نمود چنان نرم سنگ خارا را



كه جاثلیق پذیرفت حكم مولی را

كتاب موسی و عیسی بخواند و اسما را



كه شبهه هیچ در اعلان نماند در اسرار



سخن بهندی و سندی براندی از هر باب

بقبطی و حبشی نیك گفت و داد جواب



بره شدند هه غیر عمر وبن هذاب

بكوری و برص و مرگ وی نمود خطاب



كه پنج روز دیگر بینی آفت اضرار





[ صفحه 14]





شكسته جمله چلیپای زر و هم یاقوت

ز ساكنین صوامع چو یونس اندر حوت



نه جاثلیق بماند و نه رأس از جالوت

نه هر بدی و نه مؤبد زناس در ناسوت



بحق همه گرویده ندیده راه فرار



صباح رفت ز یثرب بعصر آمد باز

صدای بصره و كوفه فراگرفت حجاز



كه نیم روز نوردیده شه نشیب و فراز

همه گواه سر انجام كار از آغاز



امامتش هم از این قصه یافت استقرار



جواب نامه مأمون نگاشت با خط خویش

مدینه گشت از احضار شاه در تشویش



قلوب اهل حرم جمله شد فكار و پریش

وز این سفر دل گیتی دو نیم گشتی و ریش



خدا چه بر سر اخیار آمد از اشرار



جواد را به پیمبر پس خدای سپرد

سپس بمكه اش اندر وداع حج هم برد



پسر نشست و ز طرز وداع باب آزرد

ز جای گفت نخیزم بحجر جد تا مرد



زد از یتیمی من در دل این وداع شرار



بشه موفق خادم قضیه باز بگفت

شه آمد و بنوازش ستاد و گوهر سفت



چو گل جواد یكساله بود رخ بشكفت

روان شدند و دل اهل بیت زین آشفت



بامر شه شده هر چشم چشمه ی ضرار (درار)



بروی ناقه به بستند هودجی از سیم

كه گفتی آن چو براق است و این رسول كریم



عموم اهل نشابور از سر تسلیم

بگرد هودج شه چون نگین بحلقه میم



چنان كه شاه دهدستان بلشكری جرار

حدیث مسند





[ صفحه 16]